با تو عشق اغاز شد

چه كسي ميخواهد من و تو ما نشويم خانه اش ويران باد

سلام به همه دیگه از لوکس بلاگ خسته شدم با اینکه هنوزم دوسش دارم و کلیییییییییی امکانات داره اما به خاطر تبلیغاتی که داره نمیتونم ادرس وبم رو مستقیما برای کسی بفرستم اخه ارور میده و میگه امکان درج متن تبلیغاتی وجود ندارد.منم دیدم اینطوری نمیتونم زیاد دوست پیدا کنم.این شد که دارم کوچ میکشم و از لوکس بلاگ میرم به بلاگفا که بیشتر شناخته شده است
اینم ادرس از این به بعد اینجا اپ میشم و مینویسم:
 

 

ادرس وب جدیدم

تاريخ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 3:16 بعد از ظهر نويسنده خانمي| |

سلام وبم برای شماها باز میشه؟همه چیش کامله؟مثه قبله؟من که میخوام باز کنم ارور میده و هیچی نمیاد.
اگه اوکیه برام خواهشا کامنت بزارید

تاريخ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 1:47 قبل از ظهر نويسنده خانمي| |

زن بودن...ترجمه ی کلمه ی تمام "ظرافت های دنیاست"!...
مردان این ظرافت را گاهي  درک نمیکنند....
و زن ظرافتش میشکند....
مرد اسم این ظرافت را "احساس بی جا" میگذارد..
و زن اسمش را "عشق" میگذارد...
چه عشق ها که بخاطر نادانی مردان شکسته شد.....

نمیدونم چم میشه.از خودم و حال خودم تعجب میکنم.میگم این منم؟من؟.........
دلم میگیره و هیچ راهی ندارم جز صبر.
دلم تاپ تاپ میزنه..........یه بغض سرگردون تو گلوم جا خوش میکنه و .........

پیش خودم فکر میکنم.......میترسم..........از اینده از زندگی زیر یه سقف با اقایی..........
خوبه؟بده؟ چطوریاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو خونمون احساس ارامش میکنم؟یا ارزومه که از خونه ی اینده ام بزنم بیرون و هر لحظه به خودم و بختم لعنت بفرستم و حسرت اینو بخورم که چرا تو همون دوران عقد همه چیو بهم نزدمو خودم رو راحت نکردم از این فکرا میترسم.نکنه بعد عروسی همه چی بدتر شه و این فکرا هر روز بیاد سراغم و ولم نکنه. نکنه کار روز و شبم بشه سر و کله زدن با این فکرا.میترسم


 

 

 

 

 

 

برامون دعا کنید هر کی که این مطلب رو میخونه برام دعا کنه
سخته تو این وضعیت بودن سخته یک بام دو هوا باشی.سخته بین یه دوراهی بمونی و ندونی کدومش رو انتخاب کنی.خیلییییی سخته

 

زن زیبـاســت ...

چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...

 

چه آن زمان که... خود را می آراید از پس همه خستگیهایش...
چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی...
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند...
زن زیباست..
آن زمانی که خسته از همه تُهمت ها و نابرابریها باز فراموشش نمی شود؛ مادر است، همسر است.
زن زیباست ...
زمانی که
زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی ...
زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی ...
زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی ...
آری زن زیبـــــاست...
اگر بفهمى...

يعني اقایی میفهمه؟؟؟؟؟؟میترسم........از نفهمیددن اقایی میترسم.خیلی سخته یه چیزی رو خودت بفهمی و بخوای به یکی دیگه بفهمونی.سخته

تاريخ چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 1:4 قبل از ظهر نويسنده خانمي| |

سلام.امروز اومدم که یکم از خودم و زندگیم بگم.بیشتر شماها منو نمیشناسید البته بهتره بگم همتون.واسه همین اومدم که از خودم بگم از این 4 سال عقد بگم و مشکلات زیادی که کشیدم

اگه میخواین داستان این 4 سال از   زندگی من رو بدونید برید ادامه

زندگیه پر فراز و نشیب من .........................

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
همون رمز قبليه اگه باز نشد بگید درستش کنم

ادامه ي نوشته هام
تاريخ دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 5:58 بعد از ظهر نويسنده خانمي| |

دلم براتون لك زده بود اومدم با كلي خبر اول اينو توجه كنيد كه (  پ=ب) (گ= ك) (

اينو نوشتم كه بدونيد اون اقاهه كند زد به كامبيوترم يه بار دادم اقايي بره درست كنه اما خراب كرد رفت

فونت فارسيمم خراب شده

همه ي اطلاعاتم باك شدن كه هيچي كلي ديكه كند زد رفت

دوباره بايد ببرمش درستش كنم فقط اينكه اقايي كارش يكم روبه راه شد و دنبال كاراي ساختمون سازي هستيم اما شنيدم ميكن كه فروش نميره خيلي ميترسم اكه فروش نره بدبخت ميشيم:(

يخچالمم خريدم سايد سامسونك 23 فوت 4900 خيلي كرون شده

يه چند روزي هم امتحاناتم تموم شده و دوباره امروز انتخاب واحد كردم :)

خواهشا راجب اين موضوع هم نظر خودتونو اعلام كنيد

راجب زمان عروسيه  شهريور 92 يا فروردين 93؟

فقط اينكه شهريور 92 سربازيه اقايي تموم نميشه و در هفته 2 يا3 روز هست سربازي

شما نظرتون چيه؟
دوباره ميام بايد دوباره ببرم درست كنم كند اقايي رو سر كامبيوترم رو

ميام تو وبتون بووووووووووووسسسس

 

تاريخ یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 11:46 قبل از ظهر نويسنده خانمي| |

سلام به همه.دلم برای همتون خیلی تنگ شده.اگه بدونید چه حالی ام.خیلی اعصابم خورده.هنوزم کامپیوترم درست نشده.اومدم بگم که خیلییییییییی دوستون دارم و وقتی نظراتتون رو میبینیم کلی ذوق میکنم و انرژی میگیرم که بیام و دوباره بنویسم.اسباب کشی هم داریم خیلی برام سخته الانم از کافی نت دارم مینویسم.امشبم میخوایم بریم تهران برای ادامه ی خرید جهیزیه.حتما عکساشو میزارم.دوستون دارم.بوس

تاريخ یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 5:32 بعد از ظهر نويسنده خانمي| |

khanoomi